چشم سبز زن !
چشمان سبز رنگ و زیبایش نمی توانست غم تنهایی و استیصالش را پنهان کند چهره کودکانه و معصومش نمی توانست رد شلاق روزگار را مخفی نماید بعد از کلاس با حالتی نزار به سمتم امد خواست بامن مشورتی داشته باشد ، 40ساله بود اما نسبت به سنش پژمرده تر می نمود.روبرویش نشستم در چشمانش نگریستم چه در دل داشت که انقدر مضطرب بود ، بالاخره بعد از کلی این دست و آن دست کردن دروازه دلش را گشود ،14 سالی می شد که انگ زن بیوه بر پیشانیش چسبیده بود از مزاحمت های جنس برتر در محل کارش می گفت از تنهایی اش گفت از اینکه چگونه 6 سال پیش بخاطر فرار از مزاحمت های رییس اداره اش و نیاز های روانی تن به ازدواج موقت و پنهانی و از اساس غلط با یک مرد متاهل داده بود و بعد از افشا شدن رازش در خانواده و سو ء استفاده های روانی و جنسی و مالی از طرف مرد ، از این ورطه پای خود را بیرون کشیده بود اما لجن این زندگی همچنان دامنش را آلوده کرده بود و او نمی دانست با مزاحمت های مکرر این مرد و آبروریزی های متعددش حتی در همین دانشگاهی که در حال تحصیل است ، چه کند ، چه می توانستم به او بگویم اویی که خواسته بود زندگی خود را بر ویرانه های زندگی زنی دیگر بنا کند اویی که حتی به همجنس خود رحم نکرده بود حالا بعد از گذشت چند سال خود را مانند روسپی میدید که فقط به عنوان سرویس دهنده جنسی مرد محسوب می شد او فقط به انرژی دهنده هفنگی این مرد مبدل گشته بود ! این او بود که باید مقدمات خانه خالی برای مردک را فراهم می کرد تا مردک از او انتفاع جنسی ببرد زن این را نمی خواست زن یک مرد می خواست که به او تکیه کند اما مرد اورا به چشم یک ابژه جنسی می دید که نیازهای حیوانی اش را برطرف می کند و دیگر هیچ! و چقدر زود متوجه اشتباهش شده بود شاید به یکماه نکشیده بود اما کاری بود که شده بود و او درمانده چند سالی در این منجلاب دست و پا زده بود و حالا بعد از سالها همچنان در معرض مزاحمت این مردک بود !
نمی دانم چرا گاهی آدمیان کاری می کنند که اخلاقیات و انسانیت را می زداید نمی دانم چرا فکر نمیکنیم که این زنی که دارد به او خیانت می شود از جنس تو است از تبار خودت است چرا فکر نمی کند این مردی که به زن اول خود رحم نمی کند چگونه به تو رحم می کند .
تکنیک هایی برای بالابردن عزت نفس و ابراز وجود و برخورد قاطعانه با آزارهای جنسی همکاران جنس برترش به زن گفتم ولی ولی ولی اینها که گفتم صرفن بنا به اقتضای حرفه ام بود اما در دلم آشوبی به پا بود !
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسبها: چشم سبز زن ! ,